كوثركوثر، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

كوثر عزيز خاله اينا

بخیه انگشت

شکر خدا دیگه تو خونه جدید حسابی جا افتادید با مامان نهال که تماس داشتیم گفت دست کوثر برید ولی نمیدونیم باکجا؟؟؟؟؟؟؟ اخه موقعی که پای سینک ظرفشویی بوده  می خواسته لیوان بشور از روی 4پایه ،میخواسته همزمان هم با بابا رضا صحبت کنه سر می خوره دستش می بره!!!!!!!عصر من و مریم همراه با مامانی بهت سرزدیم. چه قدر ناراحت شدیم دست که چسب زده بودی دیدیم.مامانی شب پیش شما موندن من ومریم برگشتیم خونه. شب حدودا ساعت 11 بود که خاله زنگ زد به مامان با گریه گفت که کوثر اوردیم درمانگاه گفتن باید بخیه بشه.انگشت کوچولوت 5 تا بخیه خورد. فرداش مریم طاقت نیاورد صبح خودش رسوند بهت.ماهم اولین افطاری خونه شما دعوت داشتیم. عصر که امدیم پیش تو همش دست نش...
20 تير 1392

اسباب کشی:

روز اسباب کشی روز سختی برای ما،شما،و مامانی بود. 4تیر روز تولد امام زمان وسایلاتون به اپارتمان منتقل کردیم .اسم ساختمونتون امیر علی هست عموحسین برای اینکه باهات شوخی کنه میگه امیر قلی  تو هم خیلی قشنگ می نه امیر علی. وسایل واسباب بازی .لباس های تو ماشالله چه قدر زیاد بود من و مریم با کمک مامان نهال جمع کردیم و بسته بندی کردیم . جابه جایی وسایل حدود یک هفته طول کشید . معمولا عصر ها تو پیش مریم و مامان خدیج می موندی ما میرفتیم خونه شما می چیدیم. یک هفته ای که پیش ما بودید که خیلی خوش گذشت .شبها پیش هم می خوابیدیم .تازه تو برامون قصه می گفتی. وقتی که خونتون اماده سکونت شد صبح ماما و بابا رفتن خونه قرار شد که عصر ما باهم بریم وا...
14 تير 1392

پیتزا

کوثر عزیزم این روز ها سر مامان و بابا خیلی شلوغه .به روزای اسباب کشی شما نزدیک میشیم .ما هم خوشحال هستیم هم ناراحت .خوشحال هستیم به خاطر خرید اپارتمان و خونه نو ناراحت از اینکه یک خورده از هم دور میشیم. 14و 15 خرداد عمو حسین به زیارت امام رضا رفتند.عمو حسین وقتی ازت پرسید که سوغاتی برات چی بیارم تو با لحن بچه گونت گفتی :لاک سبز. امروز تو مهمون ماهستی مامان و بابا مشغول جمع اوری وسایل .راستی به خاله ژاله سفارش پیتزا دادی همش میگفتی پیتزا کی اماده میشه. من خیلی پیتزا دوست دارم خاله ژاله یک پیتزا خوشمزه درست کرد.   ...
15 خرداد 1392

مروارید و کالسکه

با وجود این که ماه اردیبهشت فرا رسیده وماه اردی بهشت شیراز هم معروف هست  اما هوا هنوز یک کوچولو سرده و عصر ها باد میاد به خاطر همین هنوز کوچولو ها با لباس های گرم خداحافظی نکردند. کوثر دیروز عصر مروارید(عروسک نی نی خواب) اورد خانه ما .همش حواسش  به مروارید بود و مثل یک مادر از مراقبت می کرد اول گفت بالش می خوام بعد گفت سردش هس پتو می خوام براش .وقتی که مروارید خوابید همش می گفت :هیس خوابه ،یا می گفت اخه ی بچم بد خواب شد اینم چند تا عکس ناز: قربون خندیدنت ادامه عکس ها: چه کیف قشنگی                 ...
9 ارديبهشت 1392

عروسی آی عروسی

دیشب عروسی اقا مهدی بود. کوثر طلا دختر عموی کوچولو اقا داماد هستند. اون شب بر عکس همه ی مهمونی ها همش دوست داشتی بری پیش باباتی و حسن خلاصه اینکه خیلی کم پیش ما بودی منم چند تا عکس ازت گرفتم از مامانش جدا نمی شدی که بریم جایگاه عروس و داماد ازت چند تا عکس ناز بگیرم .     چه لاک قشنگی داری     ...
30 فروردين 1392
1